جدول جو
جدول جو

معنی سایه وند - جستجوی لغت در جدول جو

سایه وند(یَ وَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاه واقع در 10 هزارگزی جنوب باختری کوزران و یک هزارگزی راه فرعی کوزران. هوای آن سرد و دارای 80 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، دیم، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پای وند
تصویر پای وند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، چدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه وار
تصویر سایه وار
سایه مانند مانند سایه، همچون سایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پسند
تصویر سایه پسند
سایه دوست، سایه پرست، کنایه از راحت طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه ور
تصویر سایه ور
دارای سایه، سایه دار، پرسایه
فرهنگ فارسی عمید
(سَ زَ وَ)
شاخه ای از تیره بسحاق هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه:
باغ تو پر درخت سایه ور است
از پی خویشتن یکی بگزین.
فرخی.
جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم
کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد.
شمس طبسی.
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.
سعدی (بوستان).
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
سعدی.
در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور
آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان.
سید ذوالفقار شروانی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
شعبه ای از طایفۀ هفت لنگ بختیاری و دارای شعب زیر است: احمد خسروی، توشمال، عملجات، چقاخورنشین، ایهاوند، مال میری، شهومیر، زنبور. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجۀ شهرستان تهران. دارای 377 تن سکنه. آب آن از رود خانه سیاهرود. محصول آنجا غلات، بنشن و میوه جات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
طالب راحتی و آسایش. (ناظم الاطباء). راحت طلب. آسوده
لغت نامه دهخدا
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
چشم بند حقه باز مشعبد، تردست ماهر (مثلا کسی که ورقهای بازی را با تردستی عوض کند و بازی را ببرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پسند
تصویر سایه پسند
طلب راحتی و آسایش نموده، آسوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه وار
تصویر سایه وار
مانند سایه، شبه مانند: کسانی که سایه وار زندگی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه بند
تصویر سیاه بند
((بَ))
حقه باز، تردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایه پند
تصویر مایه پند
باعث عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت q شبح وار، سایه سان، شبح مانند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی
سایه بان
فرهنگ گویش مازندرانی
بیضه بند
فرهنگ گویش مازندرانی